سفارش تبلیغ
صبا ویژن


نسیم صبح

...و اما خاطرات این طرح نمیدونم از دانشگاه وکلاس های درسش بگم یا از کلاس های فوق برنامش که همش تو راهرو دنبال مسئولاش میکردیم تا از چم و خم برنامه ها با خبر بشیم . از دانشگاه و کلاس هاش بگذریم که عکس هاشو براتون میذارم .

الان.....اخ یادم رفت که بگم ما تو دانشگاه بین المللی امام خمینی قزوین این طرح میگذرونیم.

و اما.... خاطره امروز خاطره ای رو براتون میذارم که بچه های ما تو پاتوق گذاشتن ...پاتوق چیه یه نشریه که بچه ها برای این طرح تو دانشگاه راه انداختن....نقدفیلم طرح اگه بدونین چقدر متقاضی داره و پشت در وایمیستن  که هیچی نمیتونین بگین

اول صف که دیدم  موندم یه صف درازی بود (هرچی گشتم هیچ لغتی پیدا نکردم که توصیفش کنم )خواستم برگردم ولی نشد تا اومدم برم دیدم 50 نفر پشت سرم وایسادن ...

نمیدونم من طولانی فکر کردم یا بچه ها سرعت عملشون بالا بود ا...علم. راستش دلم نیومد برگردم گفتم حالا که اینقدر وایسادم بذار تا اخرش بمونم . بعد از یک ربع وایسادن  در تابش مستقیم افتاب که سرمون رو نوازش زیبایی میداد بعد از هاج و واج موندن تو چند ثانیه و عدم تنفس ملتفت شدم که مسئول امفی تئاتر گفته بی خیال مهر ... اخرش مهر میزنیم هرکی جا داره بره بشینه رو صندلیش ومدام عدد 250 رو میشنیدم ولی نمیفهمیدم یعنی چی گفتم شاید رمز عبوره با وجود محرومیت از صندلی با تمام جسارت از میان جمعیت رفتم داخل سالن  بلکه فرجی بشه و جایی برای نشستن پیدا کنم خلاصه بعد از یک ربع بیست دقیقه جمعیت ساکن شد. در صندلی ها پله ها ایستاده یا نیمخیز  و......تازه فهمیدم 250 یعنی 250 صندلی برای 400 نفر...

نقد شروع شد و لامپ ها نیمه خاموش و بعد از 10 دقیقه تاریکی مطلق با کمی نور ویدئو پروژکتور با وجود جذابیت بیش از حد بحث نمیدونم  چرا چشمامو باز کردم دیدم ساعت 6.5 است و همان جمعیت عظیم در پشت در و در انتظار مهر زدن ....و من تنها در ردیف صندلی ها و خیره به جمعیت...


نوشته شده در سه شنبه 89/6/9ساعت 5:11 عصر توسط نظرات () |


Design By : Night Skin